خدا

ساخت وبلاگ

باید برای یکی از کلاس‌هام مقاله‌ای رو ارائه بدم که در مورد اثر good parenting و bad parenting روی هیجانات و عملکرد مغزی بچه‌هاست. یکی از نتایج اصلی مقاله اینه که ظاهراً اونقدری که bad parenting اثر بد داره، good parenting اثر خوب نداره!من bad parenting زیاد دیده‌م. اطرافم انواعش بوده و خودم هم مورد لطفش واقع شده‌م. می‌دونم با آدما چی کار می‌کنه. هر آدم مشکل‌دار و عجیبی هم که دور و ورم می‌بینم، درد اصلیش همینه. حالا می‌دونم والد بد نبودن یعنی چی. می‌دونم چه کارهایی رو نباید انجام داد. این بزرگترین انگیزۀ من برای بچه‌دار شدنه. این که احساس می‌کنم می‌تونم به یه بچه موهبت زندگی رو عطا کنم، و بعد براش اون امنیت عاطفی و روانی رو فراهم کنم، که اگه قراره چیزی بشه، من اون چیزه رو خراب نکنم. علاقه‌ای به بچه‌ها ندارم. شاید هم دارم و به خاطر اینکه خودم رو همش درگیر کارهای مهمتری دیده‌م، نخواسته‌م درگیر بچه‌ها باشم. دکتر می‌گه باید توی همین یکی دو ساله بچه‌دار بشم.نمی‌دونم چی کار کنم. دلم نمی‌خواد باز فکر کنم من مسئولیتی در قبال دنیا یا وجودی که می‌تونه درونم شکل بگیره دارم. از اینکه به خاطر احساس مسئولیت کاری رو کنم خسته شده‌م ولی دلم واقعا برای همۀ بچه‌های بیچاره می‌سوزه.می‌دونید من قرار بوده چی بشم؟ یکی از شجاع‌ترین آدمایی که می‌تونستید تو زندگی‌تون ببینید. می‌دونید چی شدم؟ یه محافظه‌کار اجتنابی. دلم می‌خواد به یه وجودی امکان شدن بدم. چیزی که برای خودم اتفاق نیفتاد. خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 19:12

کامپیوترم را گذاشته‌ام جلوی پنجره‌ای که منظره‌اش باغ است و گوشه‌اش هم نمازخانۀ کوچک پژوهشکده. می‌نشینم پشت مانیتور و از پنجره بیرون را نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم چقدر منظرۀ روبه‌رویم زیباست. فکر می‌کنم محیط کارم شبیه این لب‌هایی است که توی سوییس و هلند می‌بینم که پنجره‌های بزرگ دارند و روبه‌رویشان یک فضای سرسبز بزرگ است و حتماً آدم‌های تویش خیلی خوشبخت هستند. چشم‌هایم را می‌بندم و سعی می‌کنم تصور کنم دارم یک جای خوب و قشنگ کار می‌کنم، که خوشبختم که کنار این آدم‌های حسابی هستم. چشم‌هایم را باز می‌کنم و به باغ خیره می‌شوم.نمی‌شود. دیر یا زود آن گوشی لعنتی را برمی‌دارم و خبرهای نکبت امروز را می‌خوانم. نمی‌توانم بر این تابلوی زیبایی که گذاشته‌ام روبه‌روی چشمانم تمرکز کنم؛ بالاخره چشمم می‌افتد به آسمان سیاه بالای سرم. به منظرۀ دودگرفتۀ پشت سر.حال و روزم شبیه پرنده‌های توی پژوهشکده است. می‌بینند که وقت و بی‌وقت دوستانشان می‌روند و دیگر برنمی‌گردند. می‌دانند که یک روز هم نوبت آنها می‌رسد. می‌دانند هرچه‌قدر هم توی آن قفس بزرگ زیبا بهشان برسند، نباید فریب بخورند؛ یک روز می‌آیند برای خدمت به بشریت می‌برندشان و بعد هم جانشان را می‌گیرند. خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 54 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 13:32

28 ساله که می‌شویم آنقدر بزرگ هستیم که بتوانیم آنچه آدمها هستند را ارزیابی کنیم و سبک‌سنگینش کنیم با آنچه از گذشته‌شان می‌دانیم. نشسته‌ام یک جای خیلی دور و از آن بالا دارم شماها را می‌بینم که چه بوده‌اید و چه شده‌اید. شماهایی را می‌بینم که از پلک‌برهم‌زدنتان ذوق و قریحه می‌بارید. که از روی لبخندهایتان می‌شد فهمید چه‌قدر بااستعدادید. که سکوتتان بیانگر عمق فهمتان بود. می‌بینمتان که چه‌طور یک‌گوشه‌ای خزیده‌اید و جنون بر شانه‌هایتان تازیانه می‌زند. می‌بینم چه‌طور تمام برچسب‌های موفقیت از روی تنتان سُر خورده‌اند پایین و چه‌طور جایتان تنگ شده و دستتان خالی است و ... آه می‌کشم. می‌سوزد دلم، چشمهایم، تیر می‌کشد سرم، قلبم، گیج می‌روم.و شمایی را نیز می‌بینم، بهتر و با چشم بازتر، که چه‌طور از آن گوشه‌موشه‌ها، خزیدید و به هر کثافتی چنگ زدید یا نزدید و بالا رفتید و بالا رفتید و کاش با اتکای به پشتکاری که نداشتیم و نداشتند بالا رفته باشید. به پشتکاری که دارید یا ندارید نگاه می‌کنم و به نسبت میان‌مایگی با پشتکار می‌اندیشم و بدم می‌آید از این اندیشیدن و به نسبتش با آنچه برخلاف همیشه انگار می‌کند اکتسابی نیست و حسرت می‌خورم و قرص‌هایم را یادم رفته و باز انرژی‌ام کم است و حواس‌پرتی‌ام زیاد (ای کاش این قرص‌ها پشتکارم را بیشتر کنند).شما را می‌بینم که سایه‌های گذشته را دنبال خود می‌کشید و آنقدر می‌تابانم بر شما که تیرگی‌اش چشمم را بزند و بعضی چه‌قدر دراز و سیاهید.دلم برای آن روزهایی که جرقه‌هایی بودیم، بعضی درخشان و بعضی بی‌جان، بعضی سوزاننده، بعضی سرد و بعضی حتّی هیچ، بی‌صفتِ بی‌صفت، که بی‌سایه‌هایمان این طرف و آن طرف می‌رفتیم و نمی‌دانستیم بعد چه می‌شود تنگ شده.از آن بالاها می‌بی خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 28 بهمن 1400 ساعت: 16:37

جدیدا دو تا چیز خیلی عجیب فهمیده‌ام.یکی اینکه آدمهایی که تقریباً از نظر فرهنگی-اجتماعی-مذهبی-اقتصادی-تحصیلی با ما هم‌طبقه هستند، می‌توانند در مورد امور بسیار ساده و عینی و مشخّص، مثل اینکه چند سالشان است، دروغ بگویند.دوم اینکه همان آدمها می‌توانند وقتی ازشان سؤال می‌پرسی هیچی نگویند. حتّی نگویند «دوست ندارم جواب بدهم». صرفا هیچی نگویند؛ انگار حرفت را نشنیده‌اند.در باورم نمی‌گنجد و احتمالاً تا قبل از این انقدر با آدمهای کمی معاشرت کرده بودم که حتّی همۀ مدلهای توی طبقۀ خودم را هم دربرنمی‌گرفته. خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 28 بهمن 1400 ساعت: 16:37

حالا یاد گرفته‌ام از افسرده بودنم افسرده نباشم. فهمیده‌ام افسردگی' href='/last-search/?q=افسردگی'>افسردگی بهایی است که برای داشتن احساسات پیچیده‌تر، رشدیافته‌تر، نگاه واقع‌بینانه‌تر به خودم و نگاه عمیق‌تر به جهان هستی پرداخته‌ام. حالا می‌توانم توأمان افسرده و شاد باشم.

خدا...
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 28 بهمن 1400 ساعت: 16:37

چیزی که من رو همیشه به خدا، به مذهب، وصل کرده، مفهوم شهادته. نه هیچ چیز دیگه‌ای. خودم رو با هر مفهوم دیگه‌ای که بسنجم، می‌تونم غیرمذهبی باشم یا بشم. امّا نسبت من با مفهوم شهادت، نسبت ویژه‌ایه که نمیدو خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 22 دی 1398 ساعت: 4:41

این حجم از معجزه‌ای که در سال بیست و ششُم زندگی‌ام شاهدش بودم، این میزان از به کام بودنِ دنیا، دیگر چه وقت کجای زندگی‌ام ممکن است اتّفاق بیفتد؟امّا فکر می‌کنم بلوغ همین است که معجزه‌ات از سطح یک اتّفا خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 176 تاريخ : شنبه 1 تير 1398 ساعت: 6:56

عمر بغضِ من، عمر زمینه. چیکه‌چیکه‌ی اشک همه‌ی عاشقای تاریخو تو گلوم ریخته‌م و می‌تونم جای همه‌شون گریه کنم. کمِ کمش ده ساله که فکر می‌کنم یه روزی باید راه بیفتم تو کوچه خیابونا نی‌لبک بزنم و مرثیه‌ی عشقو بخونم.

خدا...
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 155 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 21:28

دیگر هیچ چیزی نمی‌تواند مرا تکان بدهد. نمی‌دانم چه چیزی به اندازه‌ی نبودن تو می‌تواند سهمگین باشد و حالا که دیگر نبودنِ تو نیست، پس هیچ چیز دیگری آن‌قدری نیست که مرا تکان بدهد. پس این مساله هم مثل تمام مسائلِ بعد از تو فدای سرمان. خدا حتما این را می‌خواند و تصمیم می‌گیرد که تو را برایم نگه دارد. 

خدا...
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 21:28

فمینیسماگر شما از آن دسته آدمهایی هستید که وقتی دو چیز کاملا برعکس را ظلم به زنان تلقی می‌کنند، فکر می‌کنید مچشان را گرفته‌اید و پوزخندشان می‌کنید، در اشتباهید. وقتی به اهمیت علّت رفتارها پی ببرید، فقط آن وقت، می‌فهمید که چه طور دو چیز کاملا برعکس هر دو می‌توانند ظلم به زنان باشند. نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۶ساعت 21:38 توسط میم| خدا...ادامه مطلب
ما را در سایت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dast-e-xuno بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 2:32